Saturday, June 29, 2013

یه روزایی میشه از خوردن بغضت پشت اسکایپ خسته میشی
یه روزایی میشه که نگاه مادر بزرگ دیگه دلنشین نیست، آزار دهندست
همون روزاست که نگاه میکنی میبینی یه سری میگن بهت تو که رفتی اونجا عشق و حال، حالا چه مرگته؟
بعد باید بگی عزیزم هیچ مرگم نیست، خوشی زده زیر دلم دارم چسناله میزنم
البته گشنگیم میزنه زیر دل آدم و دلش برای حتی آلو اسفناج تنگ میشه
باورت میشه الان میتونم یه قابلمه آلو اسفناجو تا ته بخورم؟ یه کلمه هم غر نمیزنم
دلم برای دوستام تنگ شده... همونایی که ساعت 6 صبح میومدن در خونه آدم زنگ میزدن که بیا بریم کله پاچه بخوریم
یا اونی که نصف شب تا صبح میشستیم با هم تو پارک امیر آباد زرت و پرت سیاسی میکردیم
کاش خوشی زیر دلم نمیزد اینا رم نمینوشتم

No comments:

Post a Comment