Monday, December 3, 2012

چند توئیت پشت سر هم! ناله های شبانه




من وسواس فکری دارم! آدمی که وسواس فکری داره گاهی پارانوید میگیره، گاهی چیزی برای پارانوید نیست... اونوقت گیر میده و خودشو تحلیل میکنه
آدم گاهی وقتی خودشو تحلیل میکنه به نتایج دردناکی در مورد خودش میرسه! یه سری بیماری در خودش کشف میکنه که شاید اسمشو بلد نباشه اما بیماریه
مثلاً من یه جور نارسیسیسم خاصی دارم! یعنی خودم فکر میکنم بهترینم، اما احتیاج دارم بقیه هم همین فکرو بکنن. پس براش تلاش مضاعف میکنم
گاهی خودمو تو دردسر میندازم برای اینکه بقیه بدونن بهترینم! گاهی حتی فیلم بازی میکنم....
البته این از زمانی شدت گرفت که فکر میکردم یه سرطانی چیزی دارم! چون همه دوستام سرطانی بودن! یعنی یه دوس دختر داشتم که اون داشت 
همهء دوستاشم سرطان داشتن و اکیپ اونا شده بودن دوستای نزدیک من! خودمم احساس میکردم یه مرگیم هست! بعد هی فکر میکردم به زودی میمیرم
همیشه تصورم از مراسم تدفینم یه مراسمی بود که یه عالمه آدم برای نبودنم گریه میکردن! و همیشه دوست داشتم این آدما زیادتر از حد معمول باشن
گاهی برام مهم نیست که آدمایی که دوست دارم دوستم داشته باشن! بیشتر برام مهمه وقتی من نباشم نبودنمو احساس کنن! واسه همین سعی میکنم پررنگ باشم
دلم خستس، مغزم خستس! ساعت 4ونیمه و هنوز خوابم نمیبره! هیشکی نیست باهاش حرف بزنم، کی از تایملاین خالی بهتر برای درد و دل؟
البته اگر ساعت چهارونیمم نباشه معمولا کسی نیست که باهاش حرف بزنم! از چاله در اومدم و خودمو انداختم تو چاه ویل
حالا چاه ویل کجا میشه بماند... شاید مسعود راست میگفت، برای من که هزار جور درد و مرض روانی داشت شاید مهاجرت بدترین کار بود
الان یه گوشه دنیا تنها افتادم! تنها، تو یه اتاقی که هیچی سر جاش نیست! توی یه دنیای زهرماری! سفید مثل اتاقای دیوونه خونه، بدون قرص! بدون دکتر