Thursday, July 31, 2014

زندگی من

بعد از سه سال تنها زندگی کردن همه زندگی آدم میشه گنجینه خاطراتش
مثلاً اون حبابی که بهترین دوستت بهت هدیه داده، یا اون آدامسی که یکی که نگران دلدردت بوده برات خریده و تو نخوردی، آب نباتی که مامانت برات خریده ، اولین هدیه ولنتاین زندگیت که 13 سال نگهش داشتی، نقاشی ای که خواهرت سال 84 برای تولدت کشیده ،و ان یکادی که بابات قبل سفر داده بهت که یه وقت اوخ نشی، جینگیل های رنگی رنگی دور کادو که مونده تو ذهنت، فندکی که محض مسخره بازی خریده شد!
البته یه سری چیزام مال اینجان، مثلاً اون فندک سبزه که برای پس داده 15 کرون اشتباه حساب شده به فروشنده هدیه گرفتی، اون کارت متروی پاریس، یا حتی اون عطری که دوستت به خاطر مهمون نوازیت بهت هدیه داده...
خلاصه این عکسیه از زندگی الان من

Monday, June 30, 2014

یه روزایی آدم بدطور دلش یکی رو میخواد
یه رفیق، یه فامیل، یه عشق قدیمی یا هرچیز دیگه! یکی که آدمو بشناسه
یکی که بیاد بزنه رو شونه آدم بگه چطوری تو؟ حالت بهتره یا هنوز لهی؟ 
هنوز اون جونور تو مغزتو که مدام بهت میگه "نرینی" رو داری؟
هنوز صبحا که پا میشی تا چایی نخوری خوابی؟
هنوز وقتی داغونی رادیو چهرازی گوش میدی؟
هنوز گردنت کوتاهه؟ هنوز برگشته نیست خاص در بهار؟
اصلاً یکی که بیاد یه منشن بده چطوری یه وری؟
یا در باره توئیت فرهنگ خواستگاری مسخرم کنه
به هر حال دقیقاً همون روزاس که هیشکی یادت نمی افته
نبایدم بیفته، چه فازیه دل به دل فاز چسناله یکی دادن؟ 
خلاصه یه روزایی هست آدم لهه، اون روزا توئیت نمیکنه! چسناله دانی زندگیشو که اسمشو گذاشته بلاگ آپدیت میکنه و به راهش ادامه میده...

Tuesday, April 22, 2014

مگس

بعضی وقتا تو زندگیمون مثل مگس هایی رفتار میکنیم که تو خونه گیر میکنن
آزادی رو اونور پنجره میبینن و هی خودشونو میکوبونن به شیشه
گاهی اینقدر پشت اون شیشه دست و پا میزنن و با سر خودشونو بهش میکوبن تا جنازشون پایین همون پنجره بیفته
در حالی که پنجره بغلی بازه...
بعضی وقتا باید فکر کنیم که اگر یه متر عقب تر بریم و اینور اونورمونو نگاه کنیم شاید راه بهتری برای رسیدن به هدفمون وجود داشته باشه
البته گاهی هم یه سگ پدری همه پنجره ها رو بسته! اون موقع هم گشتن تو اتاق و چرخیدن دنبال غذا و استراحت از کوبوندن سر به پنجره منطقی تر به نظر میرسه
خلاصه ما گرگا هم یه وقتایی مگس میشیم

Wednesday, March 26, 2014

دلگرمی

یه روز این دل بلاخره گرم میشه و دیگه سرد نمیشه! همینجوری گرم میمونه بدون اینکه دیگه لاسی، حرفی، دلم تنگ شده ای براش یه لحظه، یه ساعت، یه روز کاپشن بشه!‌‏
تازه نه از اون کاپشن گرونا که وقتی میپوشیش یه زمستون راحتی.... از این جنس چینیا که فقط تو مغازه گرمه...‏
یه روز این دل تابستون میشه، دیگه پاییز و زمستونی تو کار نیست که حتی نیازی به کاپشن داشته باشی.‏
سراغ کاپشن که بری همه که نه، خودتم احساس خریت کنی!‏
یه روز این دل گرم میشه، میدونم